منو ببخش که نتونستم جلوی این سیلاب رو بگیرم . خیلی سعی کردم خیلی اما نشد چقدر سعی کردم بغضم رو فرو بخورم .نمیخواستم جلوی تو ضعف نشون بدم .نمیخواستم صدای دردمو بشنفی .میخواستم ظاهرمو طوری جلوه بدم گویی هیچ اتفاقی برای من نیافتاده و من خوب و خوش و سرحالم . اما نشد که نشد .
آخه تو دیگه نیستی تا ببینی که رنج چطوری مثل یه دمل چرکین وجودمو گرفته . تو کجائی که اشکامو پاک کنی ؟کجائی که وقتی از درد پر حرفم سرمو رو سینه ات بگیری و نوازشم کنی . وقتی ناراحتم با یه جوک و یه حرف خنده دار یا یه مطلب منو از اون حال و هوا در بیاره . تو هیچوقت منو نشناختی من گل باغ تو بودم اما از شاخه جدام کردن .
منو از شاخه شکستن. زمانی که گفتی میخوای سعی کنی منو فراموش کنی من میخواستم بگم منم سعی میکنم ازت متنفر بشم . اما نشد . نمیتونستم بهت دروغ بگم هیچوقت نتونستم به تو دروغ بگم . تو در من بودی و ریشه در جانم داشتی مگر میشد که به خودم دروغ بگم ؟ تو رو با ذره ذره سلولهای بدنم با قطره قطره خونم رشد دادم و در من متولد شدی . من همه ی دردها و الامم را به نوعی پذیرفته یا با هاشون جنگیده بودم و به اون جنگ دائمی عادت داشتم . اما وقتی تو آمدی از ستیزه جوئی دست برداشتم و تلاش کردم لبخند را واقعا یاد بگیرم .عشق را با همه وجودم لمس کنم . و حالا؟؟؟؟؟ با کدامین حال آرام باشم و درخویش نشکنم .
میدونی چیه عزیز دلم ؟ یادته یه دیوار بود ؟62در 62 رو میگم .یادته وقتی بهم زنگ میزدی میگفتم کبوترای احساسم رو بوم نشستن؟ یادته وقتائی که تماس نمیگرفتی میگفتم کبوترا گم شدن؟ حالا اینطوریه اون دیوار بهم دهن کجی میکنه .کبوترا فقط پروازی با سرعت دارن و غوغوغو کنان میگن دیگه دوست نداره او رفته ماهم میریم . حالا گاه گداری یه گنجشک کوچولو میاد و جیک جیکی میکنه و انگاری میگه هرروز دلش برای تو کوچیکتر میشه تا دیگه فراموشت کنه همونطوری که گفته .
قدیمی ترا میگفتن از دل برود هرآنکه از دیده برفت. تو نه تنها از دلم بیرون نرفتی که از دیده ام نیز .تو در جانم حک شده ای تو در روحم ثبت شده ای .
خواستم همانطور که میخواهی باشم و اینکار را میکنم قول دادم که مزاحمت نباشم .احساسم برای تو شکنجه و عذاب نباشد . من خوشبختی تو را میخواهم چون خودت را دوست دارم . چون تو اولین و آخرین عشقی بودی که درمن متولد شدی .مهم نیست چه بر سرم خواهد آمد .مهم این است که تو خوش و راحت زندگیتو بکنی منم میرم به جهنم . اما بدون که تا ابد دوستت دارم .تا ساعتی که نفس میکشم تو را فریاد میزنم . و با عکسهات حرف میزنم .
چقدر خوب میشد اگه هرشب کسی می آمد و غبار درد و اندوه رو از دلم میشست . یا اینکه علفهای هرز شک و تردید رو از ریشه می کند و بجاش نهال عشق میکاشت . ایکاش بدبینی و بی اعتمادی رو هیچکس در دیگری قوت نمی بخشید. ایکاش حسادتی نبود .
من همه اونائی رو که باعث جدائیمون شدن نفرین میکنم .شبانه روز نفرینشون میکنم و چکه چکه های خون دل خوردنمو واگذار میکنم به خدا...